loading...
Best Day
فهیمه بازدید : 105 جمعه 10 خرداد 1392 نظرات (4)

 دعایت میکنم

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشقنازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندیتبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شبها
بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم، در آسمان سینهات
خورشید مهری رخ بتاباند
دعایت می کنم، روزی زلال قطرهاشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود بامهر
دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
با دل بکوبی کوبهمهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدریک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری، آسمان را بازمین پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
دعایت میکنم، روزی بفهمی

گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است
دعایتمی کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد
با عشق، بدانی جای او در سینه هایپاک ما پیداست
شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خودرا
اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خودرا
دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دستخالیت را پرکنی از حاجت و
با او بگویی:

بی تو این معنای بودن، سخت بیمعناست
دعایت می کنم، روزی
نسیمی خوشه اندیشه ات را
گرد و خاکغم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
دعایت میکنم، وقتی به دریا می رسی
با موج های آبی دریا به رقص آیی
و از جنگل،تو درس سبزی و رویش بیاموزی
بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدیبتابانی
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
به کام پرعطش، یکجرعه آبی بنوشانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
در میان هستی بی انتهاباید تو می بودی
بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
برایت آرزودارم
که یک شب،یک نفر با عشقدر گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدارفردا را به یاد آرد
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بگیرد آنزبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لببگویی، آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامی که می پرسد ز تو، نامو نشانت را
ندانی کیستی
معشوق عاشق؟
عاشق معشوق؟
آری،بگویی هیچ کس
دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
ببندیکوله بارت را
تو را در لحظه های روشن با او
دعایت می کنم ای مهربانهمراه
تو هم ای خوب من
گاهی دعایم کن

فهیمه بازدید : 90 شنبه 10 فروردین 1392 نظرات (1)

 

صادقانه دل سپردم .... سرنوشتم شوم شد

 

قلب من با رفتنت از عشق هم ؛ محروم شد

 

دل که درزندان چشمانت دقایق می شمرد

 

عاقبت حکمش رسید از دوریت محکوم شد

 

من تظاهر می کنم خوبم ولی دردی عجیب

 

جا گرفت درسینه ام یکباره دل مسموم شد

 

فارغ از خود بودنم ..در گیرودارزندگی

 

قلب من بازیچه ی .. دستت مثال موم شد

 

ظلم چشمانت نصیبم شد دراین بازی ِ تلخ

 

سهم من تنها نشستن با دلی مظلوم شد

 

عشق با تلخی خود درقلب من جا ماندَست

 

رفتی و دل را شکستن عادتی مرسوم شد

فهیمه بازدید : 118 یکشنبه 04 فروردین 1392 نظرات (2)

 

 

در دسـت گلـی دارم این بـار که مـی آیم                  که آن رابه تو بسپارم این بارکه می آیم

در،بسـته نخواهد مـاند بگـذار کلیـدش را                 دردست تو بسـپارم این بارکه می آیم

هم هرکس وهم هرچیز،جزعشق تو پالودست               ازصفحه ی پندارم این بارکـه می آیم

خواهی اگرم سنجی ،می سنج که جزمهـرت                ازهرچه سبک بارم این بارکـه می آیم

سقـفم نـدهـی بــاری ،جـایی بسـپارایی                 درسایه ی دیـوارم این بارکـه می آیم

باورکن ازآن تصویر،آن خسـتگی،آن تخطیر                 بیــزام وبیــزارم این بارکـه می آیم

دیـروز بـِهَل جـانا ، باتـو هــمه ازفــردا                   یک سینه سخن دارم،این بارکه می آیم

تعداد صفحات : 10

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 28
  • کل نظرات : 23
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 21
  • بازدید ماه : 20
  • بازدید سال : 77
  • بازدید کلی : 8,362